غلامرضا تختی دیگر نه متعلق به محله‌ای یا شهری، بلکه پهلوان یک ملت شده بود. با آنکه کشتی حبیبی از او تماشایی‌تر بود و بعد‌ها موحد فنی‌تر کار می‌کرد، اما تختی جوهر کمیاب و تخمین‌ناپذیری بود.افسانه رستم و پوریای ولی و فتیان قدیم را زنده می‌کرد. و حکومت کمر به حذف او می‌بست

غلامرضا تختی که بود ؟

 

شرق پرس: امروز هفدهم دیماه و چهل و هفتمین سالگرد درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی است. گرچه تختی صاحب مدال‌های جهانی و المپیک شد ولی آنچه در این سالها گفته شده مرام و اخلاق او است و به همین دلیل وی فراموش نخواهد شد.
 
 
 
 
  تمجید اولین مدال آور ایران از تختی
 
زنده‌یاد جعفر سلماسی اولین مدال‌آور ورزش‌ایران که در المپیک ۱۹۴۸ لندن برنده مدال‌برنز دسته پر وزن وزنه‌برداری شد، در تعریف خاطره‌های ورزشی خود از ۳ ورزشکار بزرگ جهان به نیکی یاد می‌کند که عبارتند از: ۱- جسی اونس دونده معروف دوهای سرعت و پرش طول آمریکایی که با درخشش خیره کننده اش باعث خشم و قهر آدولف هیتلر در بازی های المپیک ۱۹۳۶ برلین شد. ۲- پاوو نورمی دونده فنلاندی و برنده مدال‌های المپیک در دوهای نیمه استقامت و ۳- زنده یاد غلام رضا تختی. سلماسی می گوید: پهلوان غلامرضا تختی در جوانمردی و داشتن‌اخلاق و رفتارهای یک قهرمان راستین زبانزد خاص و عام است.
 
 
 
در بازی‌های المپیک ۱۹۶۰ رم، من مربی تیم‌ملی وزنه‌برداری ایران بودم. در مراسم گشایش بازی‌ها، تیمسار محمد دفتری، سرپرست ورزشکاران‌ایرانی، پرچم ایران را به دست غلامرضا تختی داد که پیشاپیش ورزشکاران و هیأت‌ایرانی رژه برود. ایشان پرچم را در مقابل من به زمین گذاشت و گفت: «با بودن آقای سلماسی که نخستین کسی است که نام ایران را در میدان‌های ورزشی جهان پرآوازه کرد، این افتخار، حق هیچ ورزشکار دیگری نیست…» من که از جوانمردی و احساسات ایشان شگفت‌زده شده بودم، به اصرار زیاد از او خواستم پرچم را حمل کند، ولی او زیر بار نرفت و با پافشاری این قهرمان‌واقعی، این افتخار بزرگ به من واگذار شد.
 
 
 
  یادداشتی پس از ۲۵ سال
 
محمدعلی سپانلو، شاعر و منتقد ادبی در سال ۱۳۶۸ یادداشتی درباره غلامرضا تختی، کشتی‌گیر نامدار ایرانی، نوشت و برای نشر نقره به مدیریت محمدرضا اصلانی و سودابه فضائلی فرستاد. نقره در آتش سوخت و نشر منحل شد و یادداشت سپانلو هرگز منتشر نشد تا امروز که بعد از ۲۵ سال در کتاب «جهان پهلوان» به گردآوری آرش تنهایی آمده است.
 
در بخشی از  این یادداشت که تاریخ ایرانی آن را منتشر کرده، آمده است: «کمی بعد از المپیک ملبورن، به سال ۱۹۵۶ که در آن تختی نخستین مدال طلای المپیک خود را برای ایران بدست آورد، یک مسابقه دوجانبه کشتی میان ایران و شوروی در تهران انجام شد. در استادیوم ثریای آن روزگار، ورزشگاه کوچک بدون سقف، در هوای سرد تختی برابر آلبول پدیده تازه روس‌ها قرار گرفت. گارد تختی باز بود، برخلاف معمول زیاد به جلو خم نمی‌شد، حتی پای راستش را کمی پیش می‌گذاشت که هدف خوبی برای زیرگیری بود، اما تختی به خاطر قدرت «لنگ‌کاری» خود می‌دانست که هیچ‌کس در جهان جرات ندارد به پای راست او حمله برد.
 
 
 
چند ثانیه بعد تختی خود حمله کرد، «یک ‌خم» را از بالای ران حریف گرفت و با قامت صاف او را از جا کند، به روی سینه کشید و چرخاند و خاکش کرد. اما یک چیز عجیب رخ داد: برای نخستین بار کشتی‌گیر در مقابل سگک تختی مقاومت کرد و نیم‌تیغ نشد. گرچه مسابقه را با امتیاز باخت، اما اتفاق نادری رخ داده بود. آلبول را فقط علیه تختی ساخته بودند و او در بازی‌های جهانی به جایی نمی‌رسید. اندکی بعد روس‌ها ترجیح دادند کولایف را به جای آلبول بیاورند، که گرچه مغلوب می‌شد، ولی دست‌کم دومی جهان را به دست می‌آورد. و ما تختی را نگاه می‌کردیم،  از باشگاه محله خانی‌آباد تا کشتی‌های فراموش‌نشدنی در سالن سرپوشیده خیابان ورزش و میدان‌های جهانی و کسب مدال‌های طلای قهرمانی جهان در تهران (۱۹۵۷)، منچستر (۱۹۶۱)، یوکوهاما (۱۹۶۴) و … اما در این اثنا تختی در مبارزه دیگری هم درگیر شده بود یا شاید بهتر باشد بگوییم مبارزه دیگری علیه تختی درگرفته‌ بود. به سال ۱۳۴۰، ظهور قهرمان آرام و کم‌حرف در تشکیلات جبهه ملی معارضه‌ای آشکار با دستگاه حکومت به شمار می‌رفت. در حوالی دهه چهل زلزله سختی در بوئین‌زهرا روی داد. تختی داوطلب جمع‌آوری کمک‌های مردمی شد. مردم آنچنان به ندای پهلوان حامی خویش پاسخ دادند که کمک‌ها و تبلیغات دولت نمودی نکرد. اینک برای پهلوان نوبت امتحان رسید.
 
 
 
عطا بهمنش، مفسر بی‌نظیر ورزش، در رادیو از تختی پرسید: «برای مردمی که دوستت دارند چه پیغامی داری؟» او به جای آنکه در مقدمه سخنش از ترقیات کشور و رهنمودهای شاه حرف بزند فقط پاسخ داد: «من به مردم تعظیم می‌کنم.» مدتی بعد، در سالن سرپوشیده خیابان ورزش، یک روز، در حضور یکی از شاهپور‌ها مسابقه بود. تختی وارد شد و مردم که انگار صاحب مجلس اوست بپا خاستند و برایش هورا کشیدند. تختی، آرام و سربه‌زیر، بی‌آنکه قهرمان‌بازی دربیاورد، به راستی رو به مردم تعظیم کرد.
 
 
آن مقام جایگاه‌نشین دید که تختی به چه کسی احترام می‌گذارد. هرچه بیشتر حکومت او را می‌راند، تنگ‌تر در آغوش مردم جای می‌گرفت. او دیگر نه متعلق به محله‌ای یا شهری، بلکه پهلوان یک ملت شده بود. با آنکه کشتی حبیبی از او تماشایی‌تر بود و بعد‌ها موحد فنی‌تر کار می‌کرد، اما تختی جوهر کمیاب و تخمین‌ناپذیری بود.افسانه رستم و پوریای ولی و فتیان قدیم را زنده می‌کرد. و حکومت کمر به حذف او می‌بست.
 
 
برای کسی که در مسابقات داخلی حتی از او یک خاک بگیرد مخفیانه جایزه می‌گذاشتند و در خارج از کشور، در جنگ اعصابی که همپای گذشت زمان و فرسودگی جسم علیه او به ‌راه می‌انداختند، هرگاه باخت، برخی از ورزش روز، آشکارا جشن گرفتند. پهلوان دیگر جوان نبود، اما ملت او را جوان و زنده نگاه می‌داشت. تمام مقالاتی که بر پایه قتل تختی نوشته شده دستخوش احساسات هستند.
 
 
آن‌ها ندانستند که مهم زندگی او بود، نه مرگش، که او در زندگی‌اش شهادتی بزرگ را مردانه پذیرفته بود پس چه تعجب که پهلوان در زندگی عادی شکست بخورد؟ آخر اسطوره که نمی‌تواند ازدواج کند. شاید نقطه ضعف رستم نیز از همین‌گونه بود. آری زندگی ساده تختی نیازی به این خاصه‌خرجی‌ها ندارد (گرچه تکرار‌ همان زندگی ساده بسیار مشکل است)، حتی نیازی به اینکه نامش را بر استادیوم بگذارند ندارد. اما بهتر است آرمان پهلوانی و اخلاق انسانی او را که بی‌ادعا و آرام برای ملت و سرزمینش زحمت می‌کشید در نگاه نسل جوان تعالی دهند.